کرای چیزی یا کاری را کردن کنایه از به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
کرای چیزی یا کاری را کردن کنایه از به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مِثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
گله و شکایت کردن، برای مثال مستی مکن که ننگرد او مستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱)، باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم / دانی که به از مستی صد راه یکی مستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
گله و شکایت کردن، برای مِثال مُستی مکن که ننگرد او مُستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱)، باده خور و مَستی کن مُستی چه کنی از غم / دانی که بِه از مُستی صد راه یکی مَستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
زراعت کردن. فلاحت کردن. زرع. حرث. احتراث. ازدراع. حراثه. (ترجمان القرآن) (حبیش تفلیسی) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) : هین مگو کاینک فلانی کشت کرد در فلان سال و ملخ کشتش بخورد. مولوی. خوبکاران او چو کشت کنند گاو در خرمن بهشت کنند. اوحدی. چو دستت می دهد امروز کشتی بکن کز وی بفردا در بهشتی. پوریای ولی
زراعت کردن. فلاحت کردن. زرع. حرث. احتراث. ازدراع. حراثه. (ترجمان القرآن) (حبیش تفلیسی) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) : هین مگو کاینک فلانی کشت کرد در فلان سال و ملخ کشتش بخورد. مولوی. خوبکاران او چو کشت کنند گاو در خرمن بهشت کنند. اوحدی. چو دستت می دهد امروز کشتی بکن کز وی بفردا در بهشتی. پوریای ولی
جور کردن. ستم کردن. بدی کردن. بدرفتاری کردن. سوء معامله: قتیبه با آل مهلب بسیار زشتی ها کرده بود و ایشان را مطالبت کرده و مالهای بسیار گرفته. (ترجمه طبری بلعمی). مکن ای روی نکو، زشتی با عاشق خویش کز نکورویان زشتی نبود فرزاما. دقیقی. تو هرچند زشتی کنی بیش بر ما شود بیشتر با تو مان مهربانی. منوچهری. رجوع به زشت، زشتی و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
جور کردن. ستم کردن. بدی کردن. بدرفتاری کردن. سوء معامله: قتیبه با آل مهلب بسیار زشتی ها کرده بود و ایشان را مطالبت کرده و مالهای بسیار گرفته. (ترجمه طبری بلعمی). مکن ای روی نکو، زشتی با عاشق خویش کز نکورویان زشتی نبود فرزاما. دقیقی. تو هرچند زشتی کنی بیش بر ما شود بیشتر با تو مان مهربانی. منوچهری. رجوع به زشت، زشتی و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
پشتیبانی کردن. یاری کردن. مدد کردن. مظاهرت. حمایت. معاضدت. امداد: اگر پشتی کند گردون چه باید پشتی لشکر چه باید یاری مردم کرایاور بود دولت. قطران. دگر ره دایه گفت ای سرو سیمین نه فرزند من است آزاده رامین که من فرزند را پشتی نمایم بدان کز بند مهرش برگشایم اگر وی را کند دادار پشتی نبیند زآسمان هرگز درشتی. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). یارش از کشتی بدرآمد تا پشتی کند همچنان درشتی دید. (گلستان). دردجه، باهم یکی شدن و پشتی کردن دو کس در دوستی. (منتهی الارب). - پشتی کردن از کسی یا پشتی کسی را کردن، از او حمایت کردن
پشتیبانی کردن. یاری کردن. مدد کردن. مظاهرت. حمایت. معاضدت. امداد: اگر پشتی کند گردون چه باید پشتی لشکر چه باید یاری مردم کرایاور بود دولت. قطران. دگر ره دایه گفت ای سرو سیمین نه فرزند من است آزاده رامین که من فرزند را پشتی نمایم بدان کز بند مهرش برگشایم اگر وی را کند دادار پشتی نبیند زآسمان هرگز درشتی. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). یارش از کشتی بدرآمد تا پشتی کند همچنان درشتی دید. (گلستان). دردجه، باهم یکی شدن و پشتی کردن دو کس در دوستی. (منتهی الارب). - پشتی کردن از کسی یا پشتی کسی را کردن، از او حمایت کردن
کشتن. بقتل رساندن. قتل کردن. کشتار کردن: غلامان تیر انداختن گرفتند... و پیادگان بدان قوت به برج بررفتن گرفتندبه کمندها و کشتن کردند سخت عظیم. (تاریخ بیهقی)
کشتن. بقتل رساندن. قتل کردن. کشتار کردن: غلامان تیر انداختن گرفتند... و پیادگان بدان قوت به برج بررفتن گرفتندبه کمندها و کشتن کردند سخت عظیم. (تاریخ بیهقی)
اگر بیند که با کسی آشتی کرد، دلیل که عمرش دراز گردد و اگر بیند که در آشتی، کسی را به فساد دین خواند، دلیل که وی را به صلاح و خیر راه دین خواند. اگر بیند ه درخشم کسی را به صلاح دین می خواند، دلیل که وی را به فساد و راه شرّ خواند - محمد بن سیرین آشتی در خواب، دلیل کند بر سه وجه. اول: بر درازی عمر، دوم: بر قوه، سوم: بر سیرت و اعتقاد پسندیده.
اگر بیند که با کسی آشتی کرد، دلیل که عمرش دراز گردد و اگر بیند که در آشتی، کسی را به فساد دین خواند، دلیل که وی را به صلاح و خیر راه دین خواند. اگر بیند ه درخشم کسی را به صلاح دین می خواند، دلیل که وی را به فساد و راه شَرّ خواند - محمد بن سیرین آشتی در خواب، دلیل کند بر سه وجه. اول: بر درازی عمر، دوم: بر قوه، سوم: بر سیرت و اعتقاد پسندیده.